منفی‌ِ273



قطعا برهوت است.اما با دیوارهایی سفت،نزدیک و رو به ویرانی.میان جمعیتی نشسته‌ام که خاموش میخ‌کوب شده‌اند.حتا نفس کشیدن سخت است.کسی چیزی نمی‌گوید.هر از گاه ماموری سیاه پوش و بی‌چهره وارد می‌شود.با تکه کاغذی در دست.از میان جمعیت اینک خیره و منتظر یکی را انتخاب می‌کند.کاغذ را می‌دهد به او.چهره‌ها بعد از گرفتن کاغذ غمگین،شاد،عبوس و.می‌شود.بعد فردی که کاغذ به او داده شده بلند می‌شود-می‌توان فهمید که این اجازه به او داده شده است-و از میان دیوارها می‌گذرد.بلافاصله جای خالی او را نفر بعدی پر می‌کند.و این قانون این‌جاست.مدت‌ها می‌گذرد.هزاران هزار سال.و من هم‌چنان نشسته‌ام.منتظر،خیره،با آرزو اما نومید.ماموری دوباره وارد می‌شود.این‌بار هم کسی دیگر را انتخاب کرد.موقع بیرون رفتن نگاهم می‌کند.لب‌خند می‌زند.می‌گوید:تو یکی از مایی. . دست به صورتم می‌کشم.

 

 


قطعا پدری نداشت.این باعث خنده‌ی همه می‌شد.مادرش او را از همه مخفی کرده بود.اما روزی که خون به قرینه‌ی صدا مسخ شد او فریاد کشید.دیگر نمی‌شد ردش را محو کرد.از هر کجا که می‌گذشت لکه‌های خون تعقیبش می‌کرد‌.مثل چشمی همیشه باز پی‌اش می‌گشت.مراقبش بود و او را می‌پایید.به همه نشانش می‌داد.متولد شد.بعدها خواهد گفت گور به گور شد.

دست‌هایش بزرگ‌تر از مال همه خواهد بود.سینه‌اش خش‌خش می‌کند و خون‌ریزی‌اش تا ابد ادامه خواهد داشت‌بگو تا ازل.چه چیزی می‌توان به این‌ها افزود؟بله.مادرش هیچ اسمی برایش انتخاب نکرد.ممکن بود به نام یک شی خوانده شود.یا وقتی کسی درد می‌کشید و ناله می‌کرد او بگوید بله؟.حتا عطسه‌ها و سرفه‌ها.بیش‌تر از همه نام گریه‌های مادرش را دوست داشت.گوشه‌ای کز می‌کرد.در انتظار که مادرش گریه کند.و او فورا جواب بدهد:مرا صدا زدی؟


نشسته بود روی پله‌ها.پله‌هایی که خانه نداشت و به جایی نمی‌رسید.چند سال می‌تواند داشته باشد؟یا چند سال نخواهد داشت؟پسرک عبوس نشسته بود و می‌توانست سال‌ها منتظر بماند همان‌جا.خیره،با آرزو اما ناامید.مادرش گفت:کاش دیگه پرنده‌ای نپرد این حوالی.بعد آرام‌تر دم گوشم گفت:همه‌ش می‌ترسه،فک می‌کنه هواپیماست،صدا که میکنن جیغ می‌کشه.می‌دونی بمباران وحشتناکه.بعد خاموش می‌شود و ترجیح می‌دهد به پست‌چی فکر کند.و پسرهایش.به دورها.دورترها.می‌روم کنار پسرک.نمی‌بیندم.می‌گویم سلام.سرش را کمی بالا می‌آورد و بعد دوباره پایین می‌اندازد.لب‌خند می‌زند.می‌دانم که جا خورده.می‌دانم که وقتی تعجب کند خجالت می‌کشد.وقتی خجالت بکشد عصبی می‌شود.نگاهش می‌کنم.دستش را آرام آرام بالا می‌آورد.مثل اسلحه.می‌گیرد سمت پیشانیم.بنگ.بنگ.خنده‌ام می‌گیرد.من هم شلیک می‌کنم.بنگ.بنگ.بعد با خنده می‌جنگیم و می‌دانیم که اسم تازه‌ای برای جنگ اختراع کرده‌ایم:سلام.

 

 

 


کبوتر بچه‌ام دیروز مرد.رفقا واقعا دیروز کبوتره خوابید و دیگه بیدار نشد.بردمش توی باغچه چالش کنم.باغچه‌هه داد زد:بچه جون این‌جا که قبرستون نیست.این‌جا درخت می‌کارن.هه.بعد بردمش بیرون خونه‌مون.یه جای دور.زمینش سفت بود.خاستم بکنمش.یهو جیغ کشید داری چه گوهی می‌خوری.قضیه رو براش توضیح دادم.رفقا شونزده سال طول کشید به یه تیکه زمین حالی کنم دارم چی‌کار می‌کنم.آخرش گفت نمی‌شه،این‌جا برا یه خانومه‌س که می‌خواد توش خونه بسازه و با شوهرش بره زیر یه سقف.هه.کفری شدم،گریه‌م گرفت‌.بعد گفتم برش می‌گردونم پیش مادرش.رفقا من کبوترمو دوس داشتم.آوردمش پیش مادرش.گفت این‌ روزا دیگه هیچ مادری دلش یه بچه‌ی مرده نمی‌خواد،نگاش کن.حتا نمی‌تونه مثل ماها پرهاشو وا کنه.رفقا ولی من کبوترمو دوس داشتم.ازش یه کباب حسابی درست کردم.هه.

 

 

 

 


حسب استقبال شوکه کننده‌ی دوستان و کسبه از این مبحث،شورا تصمیم به انتشار بخش‌های بعدی این مانفیست گرفت.قربه‌الی‌الله.

 

 

۱۳-هنگام ذبح جنین از دست‌کش استفاده کنید.خون بعضی از آن‌ها بعضا رد ماندگاری بر دست سلاخ می‌گذارد،که با هیچ کاسه‌ی آبی شسته نمی‌شود.عیسا نمونه‌ی تاریخی این مدعاست.

۱۵-توصیه می‌شود از طناب دار برای امحا مادران حامله استفاده شود.خفه‌گی ذره ذره باعث گواراتر شدن گوشت جنین می‌شود.

۱۶-هرگز به نعش رقصان بر بالای دار نگاه نکنید،ممکن است بعدا در تشخیص جایگاه خود به اشتباه بیفتید.

۱۷-مطالعه‌ی مبحث آینه‌گی لاکان،برای شکافتن ابعاد شماره فوق‌الذکر ضروری است.

۱۸-برای حفظ تعادل و بالانس عرضه و تقاضا،اصلاح نژادی بعضی از گونه‌های مونث توصیه می‌شود.با این کار علاوه بر جلوگیری از انهدام نسل بشر،می‌توان حداکثر بهره‌برداری را از قابلیت زهدان آن‌ها کرد.

۱۹-پس از میل کردن جنین از مسواک زدن بپرهیزید.خون مزه‌ی بهشتی است و زایل کردن آن از طرف علمای فن حرام گشته است.

۲۰-اگر هوس درست کردن آب‌گوشت از جنین دارید،ابتدا چند کودک بی‌پناه را به دام بیندازید.سپس با استفاده از روش‌هایی که بلدید آن‌ها را مورد آزار و اذیت قرار دهید.سپس با جمع‌آوری اشک‌هایشان،از آن به عنوان آب لازم بهره ببرید.

۲۱-دقت کنید اشک‌ها را هدر ندهید.آب سرمایه‌ی ملی است.

۲۲-از درگاه باریتعالی توفیق روز افزون شما را خواستاریم. 


یکی از راه‌های تامین پروتیین لازم برای بدن خرید و فروش جنین است.در زیر نکاتی برای سهولت این امر آورده می‌شود.امید است مفید فایده باشد،قربه الی الله.

 

 

 

 

۱-از جنین اتباع خارجی استفاده کنید.مقرون به صرفه است.چون اغلب اتباع خارجی شغل درستی ندارند می‌توان جنین‌های آن‌ها را به مراتب با قیمتی پایین‌تر از تولیدات داخلی خرید.

۲-اگر به هر دلیلی مایل به استفاده از تولیدات خارجی نیستید،اغلب این دلایل به خاطر ذبح غیر شرعی جنین رخ می‌دهد،تولیدات قشر فقیر گزینه‌ی مناسبی برای شما است.

۳-مطلقا از دست‌فروشان کنار خیابان مبادرت به خرید جنین نکنید.اغلب محصولات آن‌ها تقلبی و تاریخ مصرف گذشته می‌باشد.

۴-با ارسال عدد یک به سامانه‌ی۱۴۵۰۹۹۸۷۶۶۵۴۴۳۲۶۶۴۵،دولت مراکز مورد تایید وزارت بهداشت را برای خریدی مطمئن به شما ارائه خواهد کرد.

۵-از شکار مادران حامله بپرهیزید.علاوه بر مشکلات احتمالی حقوقی،ممکن است در تخمین چند ماهه بودن سوژه دچار اشتباه شوید.شکار مادران قبل از شش ماهگی هیچ توجیه اقتصادی ندارد.

۶-به توصیه‌ی والدین خود در مورد نحوه‌ی پخت‌وپز جنین عنایت ویژه داشته باشید.اغلب آن‌ها دارای یدی طولانی در آش‌پزی با نفوس مرده هستند.بعضا مشاهده شده آن‌ها موفق به خفه کردن هشت جنین نیز شده‌اند.

۷-از دور ریختن باقی مانده‌ی جنین‌ها جدا خودداری فرمایید.طبق آیه‌ی کریمه تا می‌توانید بخورید و بیاشامید،اما اسراف نکنید.

۸-شماره‌ی پنج را جدی بگیرید.عدم رعایت آن هدر رفت توان ملی در تولید و صادرات خواهد بود.شهروند نمونه هرگز خلاف مصالح ملتش عمل نمی‌کند.

۹-حدالمقدور سعی کنید در تولید جنین خودکفا باشید.به این منظور حمایت از تولیدات خانگی و صنایع کوچک توصیه می‌شود.

۱۰-برای درک کنه شماره‌ی نه،رجوع کنید به توصیه‌ی علما به نقش ازدواج در پیش‌رفت جوامع.

۱۱-شکرگزار باشید.دعای پیش‌نهادی:ای خدایی که به ما قدرت گاز زدن بر چنین اطعمه‌ی آسمانی و نرم را داده‌ای،ای پادشاهی که بستر چنین سوری را فراهم کرده‌ای،تا یوم‌الدین پذیرای شکرگزاری ما و فرزندانمان باش.

۱۲-و من‌ الله توفیق.

شاد و پیروز و جنین‌دار و جنین‌خوار باشید.


مدت‌ها روی کاغذ می‌نوشت.تمام سیاهی درونش را بالا می‌آورد آن‌جا.بعدها حس کرد در برهوتی جیغ می‌کشد.بی‌دهان.بی‌صدا.نشست و سرش را میان دست‌هایش پنهان کرد.قطعا لب‌خند زد،هرچند دیگر چهره‌ای نداشت.اجازه داد آن سیاهی در درونش بخزد.جیغ نکشید.ننوشت.رها کرد تا یکی از آن سیاهی‌هایی شود که هیچ راوی‌ایی ندارند.و این گونه یک نویسنده با یکی از سیاهی‌هایش غرق شد و هرگز نشانی از آن‌ها پیدا نشد دیگر.


می‌خواستم بروم.بروم آن‌جا.آن‌جا که تنگ بود.خانه بود.خانه؟مثل جایی که نمی‌گذشت.همان‌جا بود.می‌ماند.مثل وقتی که به دنیا می‌آیی و گریه می‌کنی.مثل وقتی که می‌میری و در تابوت را می‌گذارند.پرت می‌شوی و هورت می‌کشی.گفت بیا.آن‌جا نبود.دستم را بلند کردم.برای نشان دادنش.دستم نبود.او نبود.گفتم برگرد.گفت برنمی‌گردی؟و خندید.بی دهان.و با دست روی شکمش ضرب گرفت.شکم نداشت.نبود.خدای من،کسی آن‌جا نبود.گفتم من فقط می‌خوام آن‌جا باشم.گریه کردم.چشم نداشتم.خنده‌ام گرفت.چهره نداشتم.صدایش کردم.هه.با نامی که نام مرا نمی‌دانست.بله.مردن با نامی که نام تو را نمی‌داند.گفت براش یه اسم انتخاب کن.من سرفه‌ام گرفت.و او.او کجا بود؟من کجا؟گفتم مرا برگردان.می‌خواهم فرو بروم.و کسی صدایم نکند.همه خندیدند.اما بعدها کسی در همین وبلاگ نوشت،خدای من کسی آن‌جا نبود.می‌توانستی وقتی در می‌زنم بگویی بله.یا حتا اجازه بدهی دری باشد.دستی برای زدن.اگر.بله.اسم سوراخ آخری را بگذار در.کمی باز شود.بعد باد بیاید.برای بستنش.و از سوراخی تنگ باد رخنه کند.مثل وقتایی که منتظری.و باد می‌آید.آن‌جا پشت آن در.آن‌جا نبودم.دوباره می‌توان هرگز نبود؟وقتی از آن سوراخ بیرون خزیدی.نباید در می‌زدی.حالا هی زار بزن.می‌شنوی؟من می‌خواهم برگردم.حتا شده با بلعیدن خودم.

 

 


دو روز بیش‌تر آن‌جا نبودم.اما آن‌ها گفتند تو این‌جا به دنیا آمده‌ای و این‌جا هم خواهی مرد.پنجره‌ها را نرده کشیده بودند.به فاصله‌ی چند انگشت از هم.می‌توانستی بشماری.دیوار.پنجره.دیوار.پنجره.دیوار. .و حتا می‌توانستی به درختی بلند بالا و پیر خیره شوی.و دم گوشت آن شاعر عاشق پیشه بگوید:خوب نگاش کن.خیلی منتظر مونده.منتظر کسی که حتا نامش را نمی‌دانست.حالا لانه‌ی کلاغ‌ها شده.بعد او بخندد و صدایش از دهان تو سرریز شود. پرستار بیاید.سرنگ در دست.نه،این‌ها نه.ترجیح می‌دهی به ناله‌ی پیرزنی گوش کنی که شب‌ها جیغ می‌کشد.تا صبحی که هرگز نمی‌رسد.بعد با دهانت صدای باد دربیاوری.چرا هیچ‌کس باور نکرد؟باور نکرد که آن پیرمرد واقعی بود.وقتی نشست کنار تو،صدایش واقعی بود.و واقعا گفت که من گم شده‌ام.زنگ بزن به پسرم و بگو من گم شده‌ام.و تو واقعا گفتی گوشیتون رو بدین زنگ بزنم.و او گفت خاموشه.گفتی عیب نداره،شمارش رو بگین من زنگ میزنم.و او واقعا گفت شماره نمی‌خواد،دستت رو بذاری روی چهار می‌افته به پسرم.بهش بگو من گم شده‌م. .گوش می‌کنی؟و بعد اون پیرمرده واقعا بغض کرد.اما کسی باور نمی‌کند.وقتی به تو گفتم گم شده‌ام،دستم را گرفتی و مرا آوردی این‌جا.گفتی این‌جا خانه‌ است.اما در خانه‌ی ما هرگز باد نمی‌وزید.گوش می‌کنی؟


از همان‌جا.همان که.بیرون از آن‌جا.ایستادن.و نشسته بود.پشت یه.یه در بزرگ.اوه.در نه.بهش میگفتند سوراخ.خنده‌ی همه.بعد آن‌جا.آن‌جا.یه پسری بود که.که سرش را جا گذاشته بود.هه.سرش را.می‌شنوی؟بین آن سوراخ.نه.نه.پشت آن در.و حرف که می‌زد.حرف که.حرف.دهان نداشت.درسته.صدا نداشت.به جاش مامانش لب‌خوانی می‌کرد.با صدای یه پسر نیمه بالغ که سر ندارد و دهان.و صدا.هه هه.بدنش.تن لش.لاشه‌اش توی خیابونا ول می‌گشت.دوست داشت بالای همه‌ی آتش‌ها بشاشد.روی همه‌ی چراغا.و مخصوصا اون درخت بزرگ.وقتی ازش می‌پرسیدی هی پسر پس سرت کو؟می‌خندید.با سری که نداشت.و دهان.و صدا.بعد اشاره می‌کرد به دورها.هزاران سال قبل.هه.مادرش را نشان می‌داد.که.سری او را حامله بود.اوه.کی تا حالا یه سر دیده که حامله بشه؟وقتی ازش می‌پرسیدند ای سر متبرک تنت کجاست؟دورها را نشان می‌داد.هزاران سال بعد را.هزاران سال فاصله‌ی بین پاهای گشوده‌ی مادر است.زائده‌های مدفوع‌زادشان با دهانی به بزرگی مقعدی مقدس زار می‌زنند.این بچه چرا گریه می‌کنه؟پوشکش رو عوض کن.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Steve پرتال معلم یار Paul سیموپی مجتبی و آرزو شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو جراحی بینی,جراحی فک و صورت,جراحی زیبایی در تهران ابزاری برای مهندسان فرآیند گروه سایبری معارفگرام